WwowW

WwowW

WwowW

WwowW

داستان کوتاه3




وقتی خیس از باران به خانه رسیدم
brother said : “ why don’t you take an umbrella with you?”

برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟
sister said:”why didn’t you wait untill it stopped”

خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
dad angriliy said: “only after getting cold you will realise”.

پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد
but my mom as she was drying my hair said”

اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت
“stupid rain”

باران احمق
that’s mom!!!
این است معنی مادر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد