بعضى ها بهتر است همان بعضى ها بمانند... بی خیالشون
شب
با دوستم رفته بودم رستوران.... روبروی تخت ما یه دختر پسر نشسته بودن که
پسره پشتش به تخت ما بود،معلوم بود با هم دوست هستند،اتفاقی چشمم به چشمه
دختره افتاد.... قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست،دختره شروع کرد به آمار
دادن،سرمو انداختم پایین....دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم. خلاصه
یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم،با نگاهش قبول کرد،بلند شدن ،پسره
جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت،
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
براش نوشته بودم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خیـــــــلی پستی
آﻧﻘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﻧﺘﺮﺳﺎﻥ،ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻛﻨﺎﺭﻩ ﻣﻦ ﻟﻴﺎﻗﺖ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ . .
تنها بنایی که هر چه بیشتر بلرزد محکمتر می شود، دل آدمی است
به سلامتی کسی که بهش زنگ میزنی.....خوابه....ولی واسه این که دلت رو نشکنه میگه:خوب شد زنگ زدی.... باید بیدار میشدم
گـــــــــاهـــــــــی فهمیده بودن به این معنیه که بدونی، ... ... دقیقا کجاها باید خودتُ به نفهمی بزنی