خسته و کوفته از
سر کار اومده بودم خونه اصـــــــــــلا حوصله حرف زدن با دوست دختررو
نداشتمم به بابام گفتم الان که زنگ میزنه خونه بگو علی خوابه بیدار شه میگم
زنگ بزنه...
یهو یه برقی زد تو چشماااش ازون برقای خانمان بر انداز ، تا اومدم بگم
نمیخواد شما جواب بدی خودم جوابشو میدم یهو تلفن خونه زنگ خورد و بابام
ورداشت...
بابام: بفرمایید؟؟؟
نیوشا: سلام خوب هستین؟؟ علی هست؟؟؟
بابام (در حالی که نگاهش به منه) : ااااااام علی ، راستیتش نیست یعنی هست ولی خوابه، یعنی گفته که بگم خوابه.
من( با زبون اشاره) : بابا تورو خداااااااا
نیوشا: گفته که بگین خوابه؟؟؟ یعنی چی؟؟؟
بابام: یعنی اینکــــه والااا چی بگم.. تیپ زد رفت بیرون انگار مهمونی میخواست بره گفت بگم که خوابه، شما پریسا جان هستین؟؟؟
نیوشا: پریـــــــــــــــسا؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟ پریسا کیه؟؟؟؟ ((
من (داد زدم که نیوشا بشنوه من خونم که گند یکم جمع شه) : بابا کیه پشت تلفن؟؟؟
بابا: ااااااا برگشتی چرا؟؟؟ کادو تولد سمانه رو جا گذاشتی رو میزه برو وردار.
نیوشا: لطفا بهش بگین ایشالا خواب به خواب بره دیگه بیدار نشه