سوووووووووووووووووتی-طنز بخونین

یه بار رفته بودم درمانگاه آمپول بزنم،یه دختره اومد آمپولمو بزنه،معلوم بود خیلی تازه کاره!

همینجوری که سرنگو گرفته بود توی دستش،لرزون لرزون اومد سمت من و گفت:

"بسم الله الرحمن الرحیــــم"

منم که کپ کرده بودم از ترسم گفتم:
"اشهد ان لا اله الا الله"!

هیچی دیگه...

انقدر خندید که نتونست آمپولو بزنه و خدارو شکر یکی دیگه اومد زد ..!
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
بدشانسی یعنی تو مترو دیدم یه دختره هی داره نگاه میکنه به من میخنده , گفتم چه آماری میده ,
منم شروع کردم خنده بازی و ضایع بازی جلوش ,
یه نیم ساعتی مشغول بودیم ,خواست پیاده بشه از کنار من که رد میشد گفت زیپ شلوارتو ببند با اون شرت مامان دوز ضایع ....

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
اعتراف می کنم که 9-8سالم که بود جلوی همسایه مون مریم آب جوب می خوردم که جلب توجه کنم...اونم با دوستاش هر دفعه منو می دید می گفت:علیرضا آب جوب بخور!!! منم سریع کلمو می کردم تو جوب یه قلپ می کشیدم بالا...وقتی با دوستاش می خندیدند
انگار که دنیارو بهم می دادند...همیشه فکر می کردم یه روز زنم می شه تا آخر عمر براش آب جوب می خوردم که خوشحال شه...وقتی شوهر کرد کلی گریه کردم

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
ابتدایى که بودم میرفتم مسجد نماز میخوندم
یه پسر همسایه داشتیم اسمش حسن بود
حسن اون موقع 4 تا 5 سالش بود
یه روز تابستون رفتیم مسجد نماز (مغرب وعشا) بخونیم
شروع کردیم به خوندن نماز رکعت دوم سوم بودیم
دیدم حسن با تفنگ (اسباب بازى) کنار حاج اقاوایساده
یه لحظه فضاى مسجد ساکت ساکت شدیه جوراى سکوت حکم فرما بود
یهو حسن با تفنگ ، با صداى بلند: حاج اقا یا دخترتو میدى یا میکشمت
همه شنیدن که حسن کوچولو چی گفته
حاج اقا خندش گرفت
هم زدن زیر خنده
همه نمازشون باطل شد
همه دوباره مجبور شدن
نماز رو از اول شرو کنن.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
عقد یکی از دوستای خواهرم بوده,سالن ساکت می شه که صیغه را بخونن یهو یه دختر بچه 5-6ساله از فامیلای داماد بلند میگه:مامان ,این عروس که همه واسش دست میزدند اینه؟؟؟؟ این که خیلی زشته!!! فقط تصور کنید عروس با چه حال وروزی بله رو تقدیم داماد کرد!!!