روزگار
نخواست که آروم بگیرم .............. غم دل نذاشت که سامون بگیرم حقم این
نبود که ویرونه بشم ............ این خزون نذاشت ٬ که با اون بمیرم دلم و
چه بی دریغ دادی به باد ................ حیف این بهار ، نشد جون بگیرم
رهگذر به بغض سنگینم نخند ............ من تو این شبای بی جون ٬ میمیرم
شاید این سهم منه، از روزگار ................. که دارم غمگین و آروم
میمیرم روزگار نخواست که من جون بگیرم ............. روزگار نخواست که آروم
بگیرم
چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار بودم
دهانم را باز بگذارید تا همه بدانند هنوز گفتنیها دارم
دستهایم را باز بگذارید تا همه بدانند چیزی از دنیا نبردم
قلبم را نیز بشکافید تا همه بدانند شکسته قلب بودم
مرا در تابوت سیاهی بگذارید که در سیاهی
روزگار همه بدانند که به آنچه خواستم نرسیدم
دو چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند تا
اخرین لحظه چشم انتظارش بودم
بر مزارم قالب یخی بگذارید تا
با تابش آفتاب کم کم آب شود و
به جای معشوقم برایم بگرید
دنیا این جوریه دیگه : اگه گریه کنی میگن کم آوردی ، اگه بخندی میگن دیوونست ،
اگه دل ببندی تنهات میزارن ، اگه عاشق بشی دلتو میشکنن ، با این حال باید لحظه ای
را گریست ، دمی را خندید ، ساعتی را دل بست و عمری عاشقانه زیست