WwowW

WwowW

WwowW

WwowW

بی اختیار ، گمشده در خزان سال


واژه ای آشنا اما بیگانه با قلبها
واژه ای گریان ، دلتنگی درد آن
بی اختیار ، گمشده در خزان سال
غم است و هنگام آمدن ،شب است و هنگام باریدن
بی قرار ، سحر چشم انتظار
رنگ سرخ غروب ،عطش آبی بی غرور
واژه ای پنهان در سیاهی شبهای عاشقان
چشمها بسته است ، دل ناآشنا با دل است
تکرار آن خستگی ذهن و گمشدن آن در جمله، فراموشی دل.
بگذار ذهن خسته شود ولی دل فراموش نشود
بگذار بتابد ولی خاموش نشود
اگر خاموش شود ، واژه بی معنی میشود ، اگر بی معنی شود ، شاعر تنها میشود.
بگذار موسیقی همچنان صدای سکوت را در هم بشکند
بگذار واژه ، ذهن تو را در میان خودش بگیرد .
غرق نشو در دریای طوفانی احساس ، از حقیقت بنویس تا حقیقت معنا کند واژه ی بیگانه ی دلت را.
اسیر نشو در زندان لغات بی معنا ، در لا به لای ابیات در حال سوختن با حرف دلت همسفر شو .
برایم معنا کن ، ذهنم را درگیر واژه نکن
گمشدن در اینجا ممنوع است!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد