WwowW

WwowW

WwowW

WwowW

 کمربند (داستانش خیلی قشنگه، کوتاهه، بخونین)


کیف مدرسه را گوشه ای پرت کرد و به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .
وارد مغازه شد با ذوق گفت: ببخشید یه کمربند می خواستم. آخه فردا تولد بابامه!
به به! مبارک باشه. چه جوری باشه؟ چرم یا معمولی؟ مشکی یا قهوه ای؟!
پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت.
فرقی نداره، فقط ...، فقط دردش کم باشه !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد